اگر تا الان پیش خودم می گفتم کار اداری به درد من نمی خورد الان حجت بر من تمام شد و یقین حاصل کردم که من برای کارهای یکنواخت اداری و یکجا نشینی ساخته نشده ام! و حتی همین کار پاره وقت اداری دارد کلا مرا از بین می برد. آدم یکجا نشینی نیستم همیشه در تلاش و تکاپو و دویدن ورفت و امد و سفر و .. ام. اینکه یکجا پشت میزی بنشینم و پرونده ها را زیر و رو کنم و مهر بزنم و .. اصلا با روحیات من جور در نمی اید و بالکل کمر به تخریب من می بندد به طوری که تا چشمم به میز و صندلی محل کار می افتد حالم دگرگون شده و با خود می گویم .. نانت کم بود..آبت کم بود.. آخر تو را چه به کار اداری و سر ساعت امدن و سر ساعت رفتن و..؟! تو را چه به نشستن پشت میز؟ تو که عمری پشت میز های مدرسه ات هم جا نشدی و مدام از هر طرف سر در میاوردی و الان هم حتی جمعه ها هم کلاس و کارگاه و هزار کوفت و زهرمار می روی و .. تو را چه به کار اداری؟؟ به قول یکی از رفقا : ما اگر جای تو بودیم تا الان از این همه استهلاک مرده بودیم. تو چرا نمی میری؟؟ تو چرا نمی میری؟؟ تو چرا نمی میری؟؟
با همین غلظت سوالشان را تکرار می کردند.. واقعا خودم هم در عجبم.
تنها.. می توانم بگویم انگار به یک خودازاری اخلاقی دچارم که تا خودم را در راهش از پا در نیاورم.. تا لحظه ی مرگ هم نمی توانم یک جا بنشینم.
گویی اب و گل چنین سرشته شده ام!