این روز ها بدجوری دارم تلاش می کنم. چیزی را به دست گرفته ام، تصمیمی گرفته ام که نمی دانم چطور به پیش ببرمش.

هرکار می کنم به بن بست می خورم.به بن بست می خورم از دیوار می پرم .. از در بیرونم می کنند از پنجره می آیم.. خلاصه هیچ جوره نمی خواهم تسلیم شوم. چیزی را شروع کرده ام که می خواهم تا انتها..تا نهایی شدنش تا به بار نشستنش و ثمر دادنش کنار نکشم. می خواهم به بار نشستنش را ببینم. برای همین نمی توانم کنار بکشم. نمی توانم اعتراف کنم که شاید از پسش برنمی ایم. چون فکر میکنم شاید از پسش بر بیایم!

فکر میکنم همه از همین نقطه ی صفر شروع کرده اند. هی زمین خورده اند و بلند شده اند پس نباید دست روی دست بگذارم..

باید

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله ی کار خویش گیرم..

مطمئنم یه روزی می رسه که برمیگردم به پست سر نگاه میکنم . این روزای سخت رو میبینم ، لبخند می زنم و میگم دیدی گذشت؟ دیدی اگر تسلیم شده بودی به اینجا نمی رسیدی؟ دیدی بالاخره به بار نشست؟!

با ساده ترین چیز ها شروع کرده ام. هنوز نه امکاناتی نه تخصصی.. ساده ی ساده از صفر دارم شروع می کنم . فقط خدا کند که بگیرد..!